تو همه هستی من
رحم کن بر دل غم دیده زارم باز آی
صد خزان آمد و بگذشت بهارم باز آی
به فدایت همه هستی ، تو همه هستی من
باعث درد من و مایه سر مستی من
یک دم از کوی دلم بذر و از ما مگذر
بلبل باغ وفا از ره گلخن مگذر
صبر کن نیم دمی ماه شب افکن مگذر
بگذری از اگر لحظه مردن مگذر
ندهم جان و دگر بار دگر زنده شوم
مهر روی تو چو بینم مه تابنده شوم
زاهد از میکده راندم چه کنم مست و خراب
خالی از می شده در دست سبویم مگذر
نظرات
ارسال یک نظر
بی تردید انتقادات و پیشنهادات شما یاریگر این امانت ارزشمند خواهد بود